جدول جو
جدول جو

معنی گذارنده شدن - جستجوی لغت در جدول جو

گذارنده شدن
(زَ تَ)
عبور کردن. رد شدن. رجوع به گذاردن شود:
بیامد یکی ناوکش بر میان
گذارنده شد بر سلیح کیان.
دقیقی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ اُ دَ)
گوارا گردیدن. گوارنده گردیدن. انهضام. (تاج المصادر بیهقی). مرائت. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن). هناء. تهنؤ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ دِ کَ دَ)
گذشتن. عبور کردن، گذاره شدن تیر. صرد. (لغت نامۀ مقامات حریری) :
گذاره شد (تیر بیدرفش در زریر) از خسروی جوشنش
بخون تر شد آن شهریاری تنش.
دقیقی.
بزد بر میان درخت سهی
گذاره شد آن تیر شاهنشهی.
فردوسی.
بر آب جیحون پل کردن و گذارده شدن
بزرگ معجزه ای باشد و قوی برهان.
فرخی.
این ترکمانان که از خودشان برفتند دیگر روی زهره ندارند که از جیحون گذاره شوند. (تاریخ بیهقی). یحیی مر ابوبکر طباخ را با خیل او به لب جیحون فرستاد تا او را نگاه دارد و نگذارد که گذاره شود (تقی بن احمد) . (زین الاخبار گردیزی)
لغت نامه دهخدا
گذشتن عبور کردن: این ترکمانان که از خودشان برفتند دیگر روی زهره ندارند که از جیحون گذاره شوند. یا گذاره شدن تیر. گذشتن تیر از موضعی: بزد بر میان درخت سهی گذاره شد آن تیر شاهنشهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذاره شدن
تصویر گذاره شدن
((~. شُ دَ))
گذر کردن
فرهنگ فارسی معین